آینه ها را میشکنم تا نبینم بی تو چگونه پیر میشوم....
آینه ها را میشکنم تا نبینم بی تو چگونه پیر میشوم....

وقتی هزار صفحه ی جغرافی را میکنم

تا از دور ترین  نقطه بر نگاه نزدیک تو رسم

این سبز هایند که هجرت میکنند

سردترین نقطعه ی دوری منم که با هزار صفحه ی پاره دلخوشمم

گفتم شاید بدانی

شاید بدانی بغض گریه میخواهد

و گریه اشک...

پریشانم و می اندیشم

می اندیشم

که چرا باید دنبال نگاهی باشم که یاد مرا بر دوش کشد

نمیدانم...

شاید چندیست متمدن شده ام

وقتی شعرم شهوانی مییشود یاد زالو می افتم

او از خون، کثیف را میخواهد

من از شعر فصیح را نه ، فضیح را

انکه بفهمد ، میفهمد چه میگویم

شاید پشت گیاهی در بانک دیده که من پشت سبزی برگی ابی شده را

پشت نویسی کرده ام

انکه بفهمد ، میفهمد

ستاره های دودی اسمان چشمانم گواهند بر ترک ارزوهای بلورین سادگیم

گاهی بغض گریه میخواهد

دیگر وقتی درختی میخشکد ، نمیخشکم

وقتی بال کبوتری میشکبند، نمی هراسم

همین دیروز

باغچه ام را شخم زدم،دستم به ریشه نخل دو ساله ام رسید

دستم  نلرزید ، کندم

شاید حس تازه ای از (دل باشعور به روزم)گذشت

شاید حس کردم که ریشه ی خویش است

اما گذشته بود

گذشته ها چون ابند رها شده از جوی

دیروزم با رنگ های سبز  طبیعی گذشت

امروزم پر از رنگهای دنیای مجازی است

فردا را نمیدانم

باید از دستانم بپرسم از دل (به روزم)

SANSIZ


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط SANSIZ |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.